پنجشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۳
وقتی کارمندان به کمک مدیران می‌‌‌آیند

wikiplast.ir

وقتی کارمندان به کمک مدیران می‌‌‌آیند

داستان اول راوی: تونی جاکستیس چند سال قبل، به یک شرکت نوپا پیوستم و کارم را به عنوان کارشناس ساده در آنجا شروع کردم و چون از سابقه و تجربه خوبی در شغلی که بر عهده من گذاشته شده بود برخوردار بودم، خیلی زود توانستم در بین بقیه کارکنان شرکت به عنوان کارمندی زبده و کاربلد شناخته شوم.

همین مساله هم باعث شد تا پس از مدتی ارتقای مقام پیدا کرده و مدیریت یکی از بخش‌های کلیدی شرکت به من واگذار شود. از همان جا بود که دوران خوشی من در شرکت به پایان رسید و با انبوهی از مسوولیت‌ها و مشکلات کوناگون روبه‌‌‌رو شدم که به واسطه مدیر شدنم به من هجوم آوردند.

الان که به آن دوره زمانی و عملکردم نگاه می‌‌‌کنم، می‌‌‌بینم که مشکل اصلی من در آن دوران، ناتوانی‌ام در تفکر و تصمیم‌گیری صحیح و سریع بود که باعث سردرگمی و گرفتاری من و زیردستانم می‌‌‌شد. یادم می‌آید که در هفته‌ها و ماه‌های نخست مدیر شدنم با موقعیت‌های متعددی روبه‌‌‌رو شدم که در آنها از من توقع می‌رفت خیلی سریع در مورد شرایط به وجود آمده فکر کنم و تصمیم لازم را به سرعت بگیرم و این همان ضعفی بود که در آن دوران داشتم و نمی‌دانستم که برای برطرف کردن آن چه باید بکنم.

این شرایط نامطلوب برای مدتی ادامه داشت تا یک روز یکی از کارمندان با تجربه و با شخصیت شرکت بعد از پایان ساعات کاری به اتاقم آمد و با متانت و ادب خاصی پیشنهاد داد تا به من در زمان نیاز به تفکر و تصمیم‌گیری‌های سریع و قاطعانه کمک کند. او به شکلی مودبانه گفت که متوجه وجود این ضعف در من شده است و قصد دارد در این زمینه کمک کند. من که در لحظه اول از دریافت این پیشنهاد کمک از طرف یکی از زیردستانم جا خورده بودم و این کار او را یک نوع دخالت در شغل مدیریتی‌ام می‌دانستم، ابروهایم را در هم کشیدم و به گونه ای رفتار کردم که نشان دهم از این پیشنهاد خوشم نیامده است.

با این همه آن کارمند دلسوز و بسیار مودب  روی پیشنهادش اصرار کرد و به من این اطمینان را داد که قرار نیست هیچ کدام از کارکنان از این قضیه آگاه شوند و او می‌تواند کمک‌‌‌های فکری و فنی اش را به صورت کاملا خودمانی و بعد از ساعات اداری و به شکلی که کسی متوجه نشود به من ارائه دهد.

بعد از دریافت این پیشنهاد اطمینان بخش و سخاوتمندانه بود که توانستم بر احساسات زودگذر خودم مسلط شوم و پیشنهاد آن فرد را بپذیرم و جالب آنکه عملکرد مدیریتی من بعد از آن روز و با کمک آن مربی دلسوز و مهربان بسیار بهتر شد و توانستم در برخورد با موقعیت‌هایی که به تفکر و تصمیم‌گیری سریع مدیریتی نیاز داشت بسیار بهتر و درخشان تر عمل کنم. همه اینها را به واسطه پذیرفتن پیشنهاد سخاوتمندانه ای به دست آوردم که یکی از زیردستانم برای کمک به من داده بود.


داستان دوم


   راوی: دانیله ویلی


من هیچ وقت دوست نداشتم مدیر شوم و ترجیحم در تمام دوران کاری‌ام این بود که یک کارمند خوب و کار راه انداز باشم و نیرویی باشم که هر مدیری آرزوی داشتن آن را داشته باشد. با این همه هنگامی که شرکتی که در آنجا کار می‌‌‌کردم یکی از مدیرانش را به خاطر حادثه ای که برایش رخ داده بود از دست داد و یک خلأ مدیریتی در پست او به وجود آمد و هیات مدیره به اتفاق آرا مرا به عنوان بهترین جایگزین مدیر فقید معرفی کرد، به خاطر پیشنهادهای بسیار جذابی که به من داده شد، نتوانستم آن را رد کنم و به این ترتیب بود که وارد عرصه مدیریت شدم؛ آن هم مدیریت در شرکتی که به سرعت در حال رشد بود و پیشرفت‌های خیره‌کننده‌ای را به ثبت می‌‌‌رساند.

بعد از پذیرفتن پیشنهاد مدیریت و طی شدن مراحل اداری آن، خود را در برابر آزمونی بزرگ در زندگی کاری‌‌‌ام دیدم و به خاطر اینکه از نظر ذهنی آماده رویارویی با این وضعیت جدید نبودم به شدت دچار انزوا و ترسی درونی شدم که باعث می‌‌‌شد بسیاری از برنامه‌‌‌ها و ایده‌‌‌هایی که برای مدیریت یک شرکت در حال رشد داشتم را نتوانم به درستی پیاده کنم.

در نتیجه به گونه‌‌‌ای با کارکنان و اعضای تیم‌های کاری تحت رهبری‌ام برخورد می‌‌‌کردم که آنها را از خود می‌رنجاندم و در نتیجه روز به روز تنهاتر و منزوی‌تر شدم و طی این دوران بود که بارها این فکر به ذهنم رسید که نزد اعضای هیات مدیره بروم و استعفای خودم از پست مدیریتی که به من داده شده بود را اعلام کنم. اما هر بار که می‌‌‌خواستم این فکر را عملی کنم نیرویی مرا از انجام این کار منصرف می‌‌‌کرد.

این شرایط نابسامان ادامه داشت تا اینکه یک روز تصمیم گرفتم فکر کردن به استعفا را برای همیشه از ذهنم بیرون کنم و به جای این کار به کمک گرفتن از کارکنان و بهره بردن از مشاوره‌های آنها فکر کنم. در گام بعدی یک روز تمام کسانی که به طور مستقیم به من گزارش می‌دادند را دعوت کردم و با شجاعت تمام به آنها گفتم که به تنهایی قادر به انجام کار خاصی نیستم و از آنها درخواست کمک فکری و ایده‌ای کردم و جالب آنکه این درخواست من با استقبال فوق العاده حاضران در جلسه روبه‌‌‌رو شد.

از آن روز به بعد بود که شرایط من در شرکت به طور کامل تغییر کرد و توانستم با کمک زیردستانم تصمیمات مدیریتی فوق‌العاده‌ای بگیرم که تاثیر زیادی بر بهتر شدن کیفیت مدیریتی من و مهم‌تر از آن تحقق اهداف شرکت داشت. همان جا بود که به این نتیجه رسیدم هر مدیری باید این شجاعت را داشته باشد تا به طور مستقیم و دوستانه از اعضای تیم تحت رهبری‌اش کمک و مشاوره بگیرد و در صورت دستیابی به هر موفقیتی آنها را نیز در این کامیابی سهیم بداند و از هرگونه تک‌‌‌روی و خودبزرگ بینی در این زمینه پرهیز کند.

منبع: دنیای اقتصاد


ویکی پلاست | مرجع بازار صنعت پلاستیک

آیا این مطلب برای شما مفید بود؟ بلی خیر
امتیاز مطلب: 100%

تبلیغات در ویکی پلاست

نظرات کاربران

ارسال دیدگاه
همه حقوق این سایت متعلق به ویکی پلاست است طراحی و اجرا: نگاه حرفه ای
قیمت بازار اشتراک قیمت کانال تلگرام تبلیغات
قیمت بازار قیمت جهانی تلگرام واتس اپ تبلیغات
ویکی پلاست
سلام خوش اومدید
ویکی پلاست، خرید و فروش مواد اولیه نداره
چطور می تونم کمک‌تون کنم؟