- تاریخ انتشار ۲۱ بهمن ۱۴۰۲
- تعداد بازدید 2115 بازدید
- دسته بندی مدیران
- نظرات کاربران 0 دیدگاه
- اشتراک گذاری
عوامل جذب کننده و بازدارنده انگیزه را کشف کنید
همه ما در مقاطع مختلف زندگی شخصی و حرفهای، بی انگیزگی را تجربه کردهایم. ممکن است ۵ سال در یک شرکت سابقه کار داشته باشید اما دیگر مثل ماههای اول، انگیزه نداشته باشید.
شاید هم از همان ابتدا بیانگیزه بودهاید. ما در مسیر شغلیمان، گاهی انگیزه داریم و گاهی بیانگیزه میشویم. حتی «تازهواردها»، همان کسانی که به تازگی وارد بازار کار شدهاند نیز ممکن است دچار بیانگیزگی شوند.
دلایل شایع بیانگیزگی در میان این افراد عبارت است از احساس عدمصلاحیت، احساس بیارزشی یا ارتباط برقرار نکردن با همکارها و سازمان. بیانگیزگی در محیط کار میتواند به شکلهای مختلف نمود پیدا کند، مثل پشت گوش انداختن وظایف، غیبتهای مکرر یا حتی استعفا.
«موریل ویلکینز»، کارشناس امور شغلی میگوید که انگیزه، همان «دلیلی» است که باعث میشود هر روز از خواب بیدار شوید و سر کار بروید. او تاکید میکند که بیانگیزگی در سالهای اولیه اشتغال، یک فرصت است که کمک میکند عوامل جذاب که در ما انگیزه ایجاد میکنند و عوامل بازدارنده را کشف کنیم.
او از کارمندها بهویژه تازهواردها میخواهد که دلایل خود را پیدا کنند، آنها را بنویسند و همواره زیر نظر داشته باشند چون عوامل انگیزش شما ممکن است به مرور زمان، تغییر کنند. او اخیرا مهمان «ایلینی ماتا» از پادکست کسب و کار هاروارد بوده و بیشتر به این موضوع پرداخته. چکیدهای از این گفتوگو را با هم میخوانیم:
ایلینی: در بخش قبلی (که شنبه همین هفته به چاپ رسید) برای ما توضیح دادی که برای پیدا کردن انگیزههایمان باید خودمان را بشناسیم.
انگیزههای من با تو فرق دارند. مثلا ممکن است تو آدمی باشی که در تنهایی و محیط ساکت، بهتر کار کنی. پس دورکاری میتواند برایت یک انگیزه باشد. اما شاید یک فرد دیگر، بودن در جمع را ترجیح دهد و انگیزه بیشتری برای حضور در محل کار داشته باشد.
بعضیها هم ترکیبی از کار حضوری و دورکاری را ترجیح میدهند. پس موضوع، صِرف «دور بودن» نیست. مساله، میزان انرژیای است که میگیریم. هرچه بیشتر خودت را بشناسی، بهتر از انگیزههایت سر در میآوری. درست است؟
موریل: دقیقا. باید خودت را بشناسی. تو که هستی؟ قبلا که بودی؟ قبل از اینکه وارد مدرسه شوی و یکسری باورها به تو دیکته شود، که بودی؟ هر چقدر شغل تو با آن نسخه از خودت همسوتر باشد، بهتر است. اینجا قضیه کمی پیچیده میشود. چون در محیط کار، حداقل در محیطهای شرکتی، معمولا به کسی پاداش میدهند که از نردبان پیشرفت بالا برود، برای خودش تیم و تشکیلات داشته باشد و به جایگاههای بزرگتر برسد. بالاتر و بزرگتر. و با کلی آدم ارتباط بگیرد و از این حرفها.
اما اگر این رویه، با روحیات تو همخوانی ندارد، ممکن است یک جایی در این مسیر، خودش را نشان دهد. راهش این است که حرفهای پیدا کنی که تا حد امکان با «آنچه که هستی» همخوانی داشته باشد و همزمان، فرصتهایی به تو ببخشد تا بتوانی به خواستههایت از زندگی، جامه عمل بپوشانی.
من خودم را آدم خوششانسی میدانم. با اینکه در میانه مسیر، این چیزها را فهمیدم اما حالا شغلی دارم که کمک میکند آنطوری که میخواهم تاثیرگذار باشم. سر و کارم با آدمهاست. با آنها رو در رو صحبت میکنم. این عالی است.
کاملا با انرژی من همخوانی دارد. اما اغلب آدمها نمیخواهند این روال را در پیش بگیرند چون دوست ندارند آن شغل مهم، یا آن ارتقای مهم یا جایگاه مهم را از دست بدهند. به کار بزرگ خود میچسبند اما همیشه احساس بیانگیزگی میکنند چون با روحیاتشان همخوانی ندارد.
باز هم تاکید میکنم که در این رابطه، درست و غلطی وجود ندارد. فقط باید بدانی چرا مشغول این کار هستی. چرا در این شغل هستی. اگر این چیزی است که میخواهی، خیلی هم عالی. اما آگاه و هوشیار باش و به آنکه به چه چیزی ختم خواهد شد.
دو نکته را هم فراموش نکن. اول، انگیزه آدمها با هم فرق میکند. دوم، انگیزه یک فرد در طول زمان هم ممکن است تغییر کند. ممکن است چیزی که سابقا در تو انگیزه ایجاد میکرد، دیگر برایت جذاب نباشد.
در بخش قبلی، سوالات مخاطبها ما را به سمتی پیش برد که «چه کنیم اگر در محیط کار، انگیزه نداریم.» و سپس گفتیم که چطور این حس را با مدیرمان مطرح کنیم. به نظرت، بهترین فردی که میتوانیم درباره بیانگیزگیمان با او صحبت کنیم کیست؟ آیا فقط و فقط باید با مدیر یا رئیس صحبت کنیم؟ یا فرد دیگری هم هست که باید با او نیز مشورت کنیم؟
میخواهم درباره رئیس، صادقانه صحبت کنم.
صحبت کن!
به نظرم بستگی دارد. اگر فکر میکنی رئیست از آن آدمهایی است که ممکن است بابت شنیدن این موضوع، از کوره در برود، یا نمیداند چطور به آن رسیدگی کند یا آن را به خودش میگیرد یا فکر میکند فاجعه رخ داده و میگوید «اگر نمیتوانی این مساله ساده را حل کنی، اینجا جایت نیست»، بهتر است موضوع را با او مطرح نکنی. پس خودت باید مخاطبت را بشناسی. این همان «مدیریت رو به بالا» است که دربارهاش زیاد صحبت میکنند.
یعنی چطور رئیس یا مدیرمان را مدیریت کنیم (چون معمولا برعکس است و این مدیر است که کارمندها را مدیریت میکند. اما طبق تحقیقات، کارمندها نیز باید بتوانند افراد بالادستی خود را مدیریت کنند). رئیست را بشناس، دربارهاش تحقیق کن.
او هم یک انسان است. آیا توانایی و ظرفیت این مکالمه را دارد؟ اگر قلبا به پیشرفت و مشارکت تو در کارها اهمیت میدهد، پس میتوان پیشبینی کرد که گفتوگوی گرمی خواهید داشت. سپس باید چه کار کنیم؟
حامیانت در محیط کار کیستند؟ آیا منتور داری؟ به نظرم صحبت با منتور، بهترین نقطه شروع است چون چنین فردی، هم به قدر کافی از قضیه فاصله دارد و هم، درکش میکند. اگر در اوایل مسیر حرفهای هستی و منتور نداری، یکی از اولین کارهایی که باید انجام دهی، یافتن یک منتور است. او کسی است که میتوانی در چنین مواقعی سراغش بروی.
کسی که ردهاش از تو کمی بالاتر باشد، شاید او هم در اوایل مسیر شغلی باشد اما دو سه سال سابقه کار دارد. سپس ببین آیا او هم چنین حسی را تجربه کرده؟ آیا طبیعی است که کسی که در این شرکت و جایگاه شغلی کار میکند، حس بیانگیزگی داشته باشد؟ یک نکته مهم. نباید با دوستانت در محیط کار که مثل تو دچار بیانگیزگی هستند صحبت کنی.
چون حس میکنی، «درد خودم کم بود، درد دیگران هم اضافه شد».
دقیقا. و باعث میشود حالت بدتر هم بشود. به جای اینکه به فکر چاره باشی، این حس در تو تقویت میشود که «قربانی شرایط هستی.»
وقتی اشتیاق انجام کارمان را نداریم، آیا کاری هست که برای ایجاد انگیزه در خودمان انجام دهیم؟ خودم یک راهحل دارم که البته خیلی جذاب نیست. راهحلم این است که «انجامش بده.» راهحل مزخرفی است. دلیلش این است که من تهیهکننده این پادکست هستم اما خارج از اینجا نیز تهیهکنندگی میکنم.
این علاقه شخصی من است. من عاشق خلق محتوای صوتی و بصری هستم. وقتهایی که انگیزه ندارم، با خودم میگویم «امروز در این رابطه، چه کاری انجام دادم؟»اگر حس کنم به اندازه کافی کار انجام دادهام، که خیلی هم عالی. به خودم اجازه استراحت و بیانگیزگی میدهم. اما باز هم یک کار هنری انجام میدهم.
ولی اگر هیچ کاری در رابطه با خلق محتوا انجام نداده باشم و هیچ قدمی در این مسیر برنداشته باشم، مجبورم انجامش دهم. ابتدا دو دقیقه کار میکنم. به خودم میگویم «دو دقیقه کار کن، شاید آنقدرها هم بد نبود.» اگر بعد از دو دقیقه، همچنان انگیزه پیدا نکردم، کار را رها میکنم. اما اگر پس از دو دقیقه، حس و حال انجامش را داشته باشم، ادامه میدهم.
پیشنهاد مفیدی است. البته چیزی که تو گفتی، بیشتر بحث نظم و دیسیپلین است تا انگیزه. آدمها فکر میکنند باید همیشه برای انجام همه کارها انگیزه داشته باشند. قرار نیست ۱۰۰درصد مواقع، انگیزه داشته باشی تا کارها را انجام دهی.
من هیچوقت برای پرداخت قبضها انگیزه ندارم اما موظفم انجامش دهم چون این یکی از مسوولیتهایم است. و البته اینجا هم هدفی از پرداخت قبضها وجود دارد. اگر پرداخت نکنم، پس فردا سقفی بالای سرم نخواهد بود و زندگیام پیش نخواهد رفت.
پس در اینجا هم یک دلیل وجود دارد. بنابراین، اگر برای انجام کاری انگیزه نداری، یک حس دیگر باید وارد عمل شود و وادارت کند و آن چیزی نیست جز دیسیپلین. و دیسیپلین یعنی کاری را انجام دهی؛ حتی اگر حس و حالش را نداری. باید فرق بین این دو را تشخیص دهی.
آیا دلیلش، بیانگیزگی است یا فقط خستهام؟ اگر خسته هستی، بهترین کار این است که کمی به خودت استراحت دهی، از کار فاصله بگیری و بعد از تجدید انرژی، دوباره آن را از سر بگیری. حالا هر کاری که به تو انرژی میدهد.
چه چیزی به تو انرژی میدهد؟ باشگاه؟
خدای من! بله. ورزش خیلی به من انرژی میدهد. بیرون زدن، مطالعه و غرق شدن در یک کتاب. من سعی میکنم هر روز چیزی پیدا کنم که فقط برای خودم باشد. میدانم برای آنکه بتوانم هر روز کارهایم را انجام دهم و در اغلب روزها برایش انگیزه داشته باشم، به چه چیزهایی نیاز دارم.
متشکرم. مکالمه خیلی خوبی بود.
من از شما متشکرم.
-
پی وی سی (PVC) چیست؟ آشنایی با کاربرد و ویژگیهای پلی وینیل کلراید
ادامه مطلب -
پلاستیک مهندسی چیست
ادامه مطلب -
نایلون چیست؟ تفاوت نایلون و نایلکس
ادامه مطلب -
بازیافت پلاستیک: آشنایی با انواع بازیافت پلاستیک و مراحل آن
ادامه مطلب -
گرانول چیست؟ مقاله جامع آشنایی با انواع گرانول و ویژگیهای آن
ادامه مطلب -
دستگاه تزریق پلاستیک چیست؟ آشنایی با انواع دستگاه ها، اجزا و کاربردها
ادامه مطلب